وبلاگ دانشجویان عکاسی تبریز

وبلاگ دانشجویان عکاسی تبریز

( گروه عکاسی دانشگاه پیام نور تبریز)
وبلاگ دانشجویان عکاسی تبریز

وبلاگ دانشجویان عکاسی تبریز

( گروه عکاسی دانشگاه پیام نور تبریز)

از جنس عکس

در پی کاویدن میزان بی رحمی خود تاب می خورم میان اشتیاقی که واقعیت عکس پیش رویم می گذارد یا آرامشی که تئاتری بودن آن. باز ورق می خوردند. پشت هم. بازو در بازوی هم. باز آن اشباح سختگیر که تا خواب هایت هنوز صدای گام هایشان را با خود می بری. تا بالای سرت. تا لای متکایت. پیروزند و پایدار. و گاه لذت ضعف در من قوی تر است و گاه لذت تماشا شدن از سوی مرگ. ضد و نقیض های عکاسانه همیشه سنگین ترین ترس ها را با خود حمل می کنند، آنگاه  . . . .


در پی کاویدن میزان بی رحمی خود تاب می خورم میان اشتیاقی که واقعیت عکس پیش رویم می گذارد یا آرامشی که تئاتری بودن آن. باز ورق می خوردند. پشت هم. بازو در بازوی هم. باز آن اشباح سختگیر که تا خواب هایت هنوز صدای گام هایشان را با خود می بری. تا بالای سرت. تا لای متکایت. پیروزند و پایدار. و گاه لذت ضعف در من قوی تر است و گاه لذت تماشا شدن از سوی مرگ. ضد و نقیض های عکاسانه همیشه سنگین ترین ترس ها را با خود حمل می کنند، آنگاه دیگر تخیلی نیست که آویزانش شوی یا دیگی به نام مکر تا خودت را تا می شود با هزاران نخود و لوبیا هم بزنی تا خوب بپزی، تا فراموش کنی. تاثیرات عکاسانه جهان شمولند و جنجال برانگیز. اگر اینگونه نمی بود بیش از یک قرن در کشمکش با برابری عکاسی با دیگر هنرها و شمردن آن به عنوان شاخه ای از هنر طول نمی کشید. به راستی که این سوال بی پاسخ ماند و دیگر هیچ منتقدی جرات نمی کند این سوالِ بی بار را مطرح کند. چرا که، البته که دیگر عکاسی شاخه ای از هنر به حساب نمی آید. برای آن دسته عکاسان محکومی که پس از سالها تلاش دست کشیده اند و دوران کهنسالی خود را در جاهای دورافتاده سپری می کنند، نام هنر لبخندی تلخ است. آن چهره که به آن ها عطا شده به تمامیِ این اطوارها مبهوت می نگرند. ای کاش که پلکی آن ها را از سکوت شان به در آورد. می توان به راحتی یک جمله در باب عکس خوب و بد گفت. تاکید بر یک کلمه است: مرگ. و این به هیچ ژانری محدود نمی شود. عکس های طبیعت کلاوس رینکه (Klaus Rinke)، عکاسی مد هیمو اشمیدت (Heimo Schmidt) و صحنه پردازی های تینا بارنی (Tina Barney) از نمونه های قابل تامل در این بحث هستند. می توان یک شعر حماسی، تم یک فیلم، ایده یک مجموعه داستان را با یک تک شات هویدا نمود. ثبت سایه ها و سرسام متعلق به مرگ را می توان با عکاسی نشان داد. اما خب قضاوت در این باب دشوار است چرا که موسیقی بری از این هم پوشانی ست. پراکندگی خوانش ها و رانش ها در پرداختن به امر والا در عکاسی آنقدر وسیع است که یک بی اطمینانی در فضا مدام در حال پرواز است و این تعمیم داده می شود به نوع ارزیابی، مدل برداشت و نحوه انتقال. رازی هست که نیچه می پندارد همه چیز را هراس آورتر می کند.

istanbul_alex_webb

الکس وب (Alex Webb)، این یک جفت دست قهار در عکاسی رنگی. اکثریت قریب به اتفاق سوژه هایش به دوربین نگاه نمی کنند. به جایی که دقیقا "یک جا" محسوب می شود خیره اند. اگر حرکتی در حال وقوع بود یا آدمی در حال گذر انرژی چشم ها تغییر می کرد و بسته می شود. عمق نگاه ها باز است. عدم اعتماد و سرما در جای جای خلا ناشی از فرم های ایجاد شده از سایه ها احساس می شود. فیگورهای نگران و خالی از هر گونه جنبشی و آگاهی آنها بر هولناک بودن اطراف ویژگی قوی در عکس های وب محسوب می شود. و این کار را عجیب زیبا انجام می دهد. مانند یک خواب خوب می ماند که هر چقدر هم خوب بوده باشد باز در نهایت هولناک است. دودلی از وجود آن یا ترس از عادت نداشتن. نگاه پسرک در عکس با آن پشمک صورتی در یک چنگ و دیگری که در نهایت بی اطمینانی مات و مبهوت سوار ریشه های پرزدارش مانده است. کودک یک پلوور دست بافت کلفت به تن دارد که حتما نسخه بزرگترش بدون هیچ تفاوتی تن پدر یا برادرهایش است. در گذر از زنجیرهایی که کاربرد نامشخصی دارند و آن در شرقی (عکس در استانبول گرفته شده است) به بافت های خاص دیوارهای وب که بوی کشیدگی لجن می دهند و بهره جویی بسیار هوشمندانه و عادی اش از المان سایه دو دنیای مجزا از هم را شاهدیم. یخچال دنیای کودک و گرمای پر از ظن بیرون با قالیچه ای از اسفالت جلوی پاگرد در انتظار ماست. دو پنجره سیاه، یک ناودان سیاه و جای روغن گون یا "خون مردگی طور" روی پله هایی که معلوم نیست چه می شوند. پالس های ایجاد شده در استاپ های ناگهانی رنگ، نور و جنس فضا از آن دسته نیشگون های عکسی وب می باشند. و اینها همانا زیبایی شناسی عکس های وب محسوب می شوند. اینکه چیزی که شاهدش هستی خوشایند نیست اما دلت می خواهد که باشد. غلغلکی خفیف درعاشق ترس بودن. با او زیستن.

سیلوئت های پس زمینه اما خالقان تراژیک اند. دو موجود مصمم که یکی (دلم می خواهد زن بناممش) به حالت ایست میخکوب شده است، پنجه ها محکم، سینه جلو و پالتویی ضخیم که به تمامی در پیله او را پیچیده است. گویی در همین لحظه چیزی از زیر آن بیرون می خزد: آلتی از برای قتل. و آن مرد برای انجام دادن ماموریتی شوم گامی بند برداشته است. انگشت اش روی ماشه حاضر و سایه پا به پا همراهش. روی در سایه ای چون یک کارد عظیم الجثه در انتظار آن دوست و ادوات شکنجه مانند کاغذ کشی تولد به این ور آن ور چفت و بست شده اند. تهدیدهای محیطی دیگر چهره ای کودکانه برای کودک باقی نذاشته است. کودکی دستخوش حیله های رنگارنگ و صدای شلیک شده است. حتی رنگ غیرطبیعی پوست اش به بوی مرده شبیه است و آن بی سلیقگی در بافت لباس اش حاکی از آینده تلخ ترش.

آری ترجیح می دهم این عکس عکاسی صحنه باشد، آن مرد 7 قدم دیگر برندارد و  مغزی صورتی جایگزین پشمک های صورتی نگردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد